افسوس بوسه ای هم، خوبان نمی فروشند.
ما می خریم اما، آنان نمی فروشند.
*
با قدرت خرید، یک بوسه می توانی
صاحب شوی دلی که خوبان نمی فروشند.
*
هر جا که رایگان شد، آن عاقبت به خیری
هشدار چون به غیر از، پالان نمی فروشند.
*
افسوس بوسه ای هم، خوبان نمی فروشند.
ما می خریم اما، آنان نمی فروشند.
*
با قدرت خرید، یک بوسه می توانی
صاحب شوی دلی که خوبان نمی فروشند.
*
هر جا که رایگان شد، آن عاقبت به خیری
هشدار چون به غیر از، پالان نمی فروشند.
*
همان اول به تو گفته است و دیگر بر نخواهد گشت.
کسی که رفته از این در، از این در برنخواهد گشت.
*
سوار اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش
اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.
*
نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو
همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.
*
به آن صیّاد ثابت کن، از این دریای بی ماهی
که این غواص بی صندوق گوهر بر نخواهد گشت.
*
شعر آدم برفی 1:
دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق
از پنجره، با خیال آدم برفی!
*
با حسرت برف بازی و آزادی
می گفت : که خوش به حال آدم برفی!
*
ترسید که سرما بخورد بیچاره!
می سوخت دلش به حال آدم برفی!
*
شعر آدم برفی 2:
آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی
می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :
*
من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!
دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.
*
بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:
بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!
*
ما را غم نان و نمکی داد به کشتن
سدیم که آن را ترکی داد به کشتن
*
شاکی نشو از گله ی زاغان گرسنه
این مرزعه را آدمکی داد به کشتن
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
*
شیرینی لب های تو، در مزه ی گیلاس نیست.
عطر خمار انگیز تو، در بوته های یاس نیست.
*
شاخه گل سرخ لبت، خون از دل ما می خورد
برقی که چشمت می زند، در بوته های یاس نیست.
*
فصل درو یعنی که تو، از این خیابان بگذری
زوری که دارد مژه ات، در بازوی هر داس نیست.
*
هم از من باد نفرین بزرگی
به توفیق دروغین بزرگی
*
که باید بابت یک هیچ پرداخت
بها، آنهم به توهین بزرگی.
*
همان روزی که کشتی بان خبر داشت
دکل را خورده یک چین بزرگی
*
مشخص بود کشتی می خورد زود
به امواج پر از کین بزرگی.
*
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
*
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
*
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
*
شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!
زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!
*
لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن
در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!
*
سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو
در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!
*
مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد
پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
*
جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ
مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
*
آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است
در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
*