وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 افسوس بوسه ای هم، خوبان نمی فروشند.

ما می خریم اما، آنان نمی فروشند.

 *

با قدرت خرید، یک بوسه می توانی

صاحب شوی دلی که خوبان نمی فروشند.

 *

هر جا که رایگان شد، آن عاقبت به خیری

هشدار چون به غیر از، پالان نمی فروشند.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 همان اول به تو گفته است و دیگر بر نخواهد گشت.

کسی که رفته از این در، از این در برنخواهد گشت.

 *

سوار اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش

اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.

 *

نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو

همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.

 *

به آن صیّاد ثابت کن، از این دریای بی ماهی

که این غواص بی صندوق گوهر بر نخواهد گشت.

  • بهرام بهرامی حصاری

 شعر آدم برفی 1: 

دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق

 از پنجره، با خیال آدم برفی!

 *

با حسرت برف بازی و آزادی

 می گفت : که خوش به حال آدم برفی!

  *

ترسید که سرما بخورد بیچاره!

 می سوخت دلش به حال آدم برفی!

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 شعر آدم برفی 2: 

آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی

می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :

 *

من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!

دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.

 *

بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:

بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

ما را غم نان و نمکی  داد به کشتن

سدیم که آن را ترکی داد به کشتن

 *

شاکی نشو از گله ی زاغان گرسنه

این مرزعه را آدمکی داد به کشتن

 *

چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را

چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

شیرینی لب های تو، در مزه ی گیلاس نیست.

عطر خمار انگیز تو، در بوته های یاس نیست.

 *

شاخه گل سرخ لبت، خون از دل ما می خورد

برقی که چشمت می زند، در بوته های یاس نیست.

 *

فصل درو یعنی که تو، از این خیابان بگذری

زوری که دارد مژه ات، در بازوی هر داس نیست.

  • بهرام بهرامی حصاری

 هم از من باد نفرین بزرگی

به توفیق دروغین بزرگی

 *

که باید بابت یک هیچ پرداخت

بها، آنهم به توهین بزرگی.

 *

همان روزی که کشتی بان خبر داشت

دکل را خورده یک چین بزرگی

 *

مشخص بود کشتی می خورد زود

به امواج پر از کین بزرگی.

*

  • بهرام بهرامی حصاری

تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.

خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.

 *

زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار

من که شک دارم به این پاییز،  این پاییز نیست.

 *

خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه

خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!

زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!

*

لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن

در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!

*

سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو

در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!

*

  • بهرام بهرامی حصاری

مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد

پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.

 *

جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ

مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.

 *

آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است

در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری