غزل : به تو اعمال تو وقتی کلاغ بد شگون باشد!
همان اول به تو گفته است و دیگر بر نخواهد گشت.
کسی که رفته از این در، از این در برنخواهد گشت.
*
سوار اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش
اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.
*
نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو
همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.
*
به آن صیّاد ثابت کن، از این دریای بی ماهی
که این غواص بی صندوق گوهر بر نخواهد گشت.
*
به یک ماهی قناعت کرده وهر شب به این خاطر
به خانه جز که با قلاب و لنگر بر نخواهد گشت.
*
بگو با او که می بارد جرقه روی سقف ما
که از ما پاسخی کمتر، ز تندر بر نخواهد گشت.
*
که تا وقتی که تو در لانه تخم اژدها داری
به تو سیمرغ خوبی ای ستمگر بر نخواهد گشت.
*
به تو اعمال تو وقتی کلاغ بد شگون باشد
اگر جادو کنی حتی کبوتر بر نخواهد گشت.
*
شبیه کشتی باروت زیر آتش دشمن
از آن حتی زغالی هم، به بندر بر نخواهد گشت.
*
که تو یک معذرت خواهی به آزادی بدهکاری
ورق بی اهرم تغییر باور بر نخواهد گشت.
*
به فکر آن قطاری باش ای جامانده از مقصد!
که با خود می برد ما را و یک سر بر نخواهد گشت.
*
قطار زندگی هرگز، قطار شهر بازی نیست
پیاده می کند اما، عقب تر بر نخواهد گشت.
*
به سمتی می رود دنیا که می ترسم سحرگاهی
ببینم رفته هر گنجشک و دیگر بر نخواهد گشت.
(غزل از بهرام بهرامی)