وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهرام بهرامی شاعر» ثبت شده است

هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.

چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.

 *

زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو

مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.

 *

مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.

درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.

 *

بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است

دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 همان اول به تو گفته است و دیگر بر نخواهد گشت.

کسی که رفته از این در، از این در برنخواهد گشت.

 *

سوار اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش

اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.

 *

نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو

همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.

 *

به آن صیّاد ثابت کن، از این دریای بی ماهی

که این غواص بی صندوق گوهر بر نخواهد گشت.

  • بهرام بهرامی حصاری

 شعر آدم برفی 2: 

آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی

می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :

 *

من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!

دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.

 *

بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:

بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 هم از من باد نفرین بزرگی

به توفیق دروغین بزرگی

 *

که باید بابت یک هیچ پرداخت

بها، آنهم به توهین بزرگی.

 *

همان روزی که کشتی بان خبر داشت

دکل را خورده یک چین بزرگی

 *

مشخص بود کشتی می خورد زود

به امواج پر از کین بزرگی.

*

  • بهرام بهرامی حصاری

تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.

خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.

 *

زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار

من که شک دارم به این پاییز،  این پاییز نیست.

 *

خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه

خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

مثل یک قهوه پس از سیگار و درک خلسه ای!

یا که سیگاری پس از قهوه و شوق پرسه ای!

 *

مثل آن لحظه که قصری را به نامت می زنند!

یا که نا غافل فرستد نازنینی بوسه ای!

      *     

  • بهرام بهرامی حصاری

گیرم که تو ارّه ای و نه خاک ارّه.

گیرم تو هیولای تمام درّه!

بهمن که فرو ریخت چه فرقی دارد؛

در درّه تو گرگ بوده ای یا بره؟

(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)

  • بهرام بهرامی حصاری

دردم، آن قدر که بشناسی نیست؟

یا در دل تو نقطه ی حساسی نیست؟

چون جوجه که دست کودکی می نالد

از دوری مادرش و احساسی نیست!

(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)

  • بهرام بهرامی حصاری

نه رهگذر کوچه ی آنها هستیم.

نه یک کک قالیچه ی آنها هستیم.

شطرنجی می زنند و در آن ماهم

یک مهره ی بازیچه ی آنها هستیم.

(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)

  • بهرام بهرامی حصاری

فواره ی خود فریبی ام گر باشم

یک خواهش بیهوده ام و می پاشم

آمرزش خورشید هدر رفت اگر

مشکل ز چراغ نیست من خفاشم.

(رباعی از : بهرام بهرامی حصاری)

  • بهرام بهرامی حصاری