وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

وبلاگ بهرام بهرامی حصاری

آثار ( رمان ها و اشعار)

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

خورده گیرم کل دنیا بر سرش سوگندها.

می کند رفتار مثل قهرمان مانند ها.

 *

او خود داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟

من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.

یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.

 *

غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد

طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.

 *

طوطی به تلقینی و تکرار دو تا حرف

هرگز عقب از عرصه ی شادی نیفتاد.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 این شهر پل و ساعت و ناقوس ندارد.

جز جغدی و یک هوهوی منحوس ندارد.

 *

حبس قفس جلوه ی زیبایی خویش است.

طاووس ریایی شدن افسوس ندارد.

 *

زاغی که خوش از نعمت آزادی خود شد.

چشم طمعی به پر طاووس ندارد.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

باران که زد افسوس که من پنجره بستم.

باران که زد افسوس که در خانه نشستم.

 *

باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم

ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 اینجا همین جایم، به فکر باغ و گل دیدن نباش.

من کوهم و در کاهدان، دنبال یک سوزن نباش.

 *

یا کار لازم را بکن، یا فکر کاری را نکن

همدرد آدم نیستی، همدست اهریمن نباش.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.

چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.

 *

زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو

مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.

 *

مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.

درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.

 *

بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است

دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 ای بره ی زخمی شده!  با گرگ درد دل نکن.

با زندگی بازی و بازی را چنین مشکل نکن.

 *

تو زخم خوردی به جای او تو هستی متهم

تو لااقل دیگر، وکیلت را همان قاتل نکن!

 *

وقتی کماکان می چکد، خون تو از دندان او

با گرگ ظالم صحبت از دنیای نا عادل نکن

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

 پیدا نخواهد شد برای رفتن ات راهی رفیق!

وقتی رهایی را تو از ، صیاد می خواهی رفیق!

 *

ضد تبر بودن حمایت از درخت و باغ نیست

باید علف ها را در آری از زمین گاهی رفیق!

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

چون برکه ای در حسرت احساس ماهی در دلش.

گاهی تنم می سوزد از، حس سیاهی در دلش.

 *

مانند پیچک آن قدر، دور خدا پیچیده ام

حس می کنم جا می شوم، من نیز گاهی در دلش.

 *

با عشق پروانه شدن من صبر کردم پیله را

گل گرچه می بیند مرا مثل گناهی در دلش

 *

  • بهرام بهرامی حصاری

تو از آنجایی، جهان ناشناس دیگری

من از اینجایم، جهان بی اساس دیگری.

 *

بوسه من طعم خوب همزبانی را نداشت

می روم پیدا کنم راه تماس دیگری

 *

می روم اما نمی دانم که که پیدا می شود

غیر بوسیدن مگر، راه سپاس دیگری؟

 *

  • بهرام بهرامی حصاری