ما را غم نان و نمکی داد به کشتن
دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۱۶ ق.ظ
ما را غم نان و نمکی داد به کشتن
سدیم که آن را ترکی داد به کشتن
*
شاکی نشو از گله ی زاغان گرسنه
این مرزعه را آدمکی داد به کشتن
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
*
می سوزم از اینکه گل نیلوفر ما را
توفان که نه باد خنکی داد به کشتن
*
تا مقصد آزادی و پرواز و پرنده
خود را خود هر قاصدکی داد به کشتن
*
آن بوسه که بر سنگ مزاری بزند یار
می خواست کند هر کمکی داد به کشتن
*
آینده قطاری است که جامانده ی آن را
سرگیجه ی چرخ و فلکی داد به کشتن
*
در خانه تو را دشمن دانای دغلکار
بی آنکه زند ناخنکی داد به کشتن
*
با آنچه که وابسته ی آنیم ریا کرد
از ماست که ما را کلکی داد به کشتن.
(شعر از بهرام بهرامی)