شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!
زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!
*
لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن
در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!
*
سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو
در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!
*
شهر در مرداب جادو های پیر افتاده است!
زیر پای گزمه های زور گیر افتاده است!
*
لذت شلاق بر اسب شکیبایی زدن
در دل ارابه ران ها دل پذیر افتاده است!
*
سرنوشت کاج و قمری امید و آرزو
در طلسم ارّه داران حقیر افتاده است!
*
مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد
پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
*
جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ
مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
*
آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است
در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
*
چنین تان می بینم:
که زرتشتی را
بر سر دو راهی
بودایی را
در آستانه ی بتخانه ای
به پاسداشت خدایان!
تا رویش لاله ها
با نیلوفر ها پای می کوبم.
تا باد ناگزیری از باغ بگذرد،
صد بار یا هزار
از دریافت آهنگ های خود بهره برده ام.
روزی که در برابر سرنوشت و مرگ
زانو زده ام
سیل رخوت آمد
همه جا را پر کرد!
آه! ای دسته ی زاغان دوزیست!
بی خبر از قفس نامرئی
ای که هر قدر به نابودی تان افزودند
بیشتر حس سعادت کردید!